همای اوج سعادت

 

عید آمد و آن ماه دل افروز نیامد **دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامد

نوروز من ار عید برون آمدى از شهر **چونست که عید آمد و نوروز نیامد

مه مى طلبیدند و من دلشده را دوش **در دیده جز آن ماه دلافروز نیامد

آن ترک ختائی بچه آیا چه خطا دید **کامروز علی رغم بدآموز نیامد

خورشید چو رسمست که هر روز برآید **جانش هدف ناوک دلدوز نیامد

تا کشته نشد در غم سوداى تو خواجو **در معرکه‌ى عشق تو پیروز نیامد

 

 


ارسال شده در توسط ایمان همایی